امیرعلی شيرين تر از امیرعلی شيرين تر از ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

امیرعلی دردانه ی ما

لغت نامه ی امیرعلی

سلام نفس خاله قربون حرف زدنت بشم من الهی امیرعلی ما حرف زدن رو خیلی زود شروع کرد برعکس راه رفتنش که الان یکی دو قدم بیشتر نمیتونه قدم برداره موش زبونتو بخوره که این روزا کارت شده دلبری کردن واسه ماها وقتی یه کلمه ای رو دو سه بار تکرار کنیم و یاد میگیری و میشه اون کلمه تکه کلامت راسته که میگفتن شیرین ترین دوران کودکی همون حرف زدنشه چندتا از کلمه هایی که دردونمون یاد گرفته رو مینویسم البته هم فارسیشو هم ترکیشو مامان:مامان بابا رفت: بابا گِددی الو:ایو آب:آب اونو بده:اوووونی عروسک و عکس خودش:نی نی من چکارکنم:من نِی نییم عمه:عمه یک دو سه:یک دو سه برو:گِد وقتی هم که اب رو مینوشی اخ...
29 دی 1390

امیرعلی و اولین قدم برداشتن

سلام به دوستان مهربانم و امیرعلی زرنگ و قندعسلم مادر بزرگ امیرعلی (پدری) از دیروز 22/10/90 به مناسبت اربعین حسینی به مدت سه روز عزاداری حسینی تو خونشون دارن و امروز قسمت ما هم شد و با مامانم به خونشون رفتیم  تازه رسیده بودیم که خواهر جونی خبر راه رفتن امیرعلی رو برای اولین بار بهمون داد وای چه ذوقی میکرد مامان الناز که نگو تبریک میگم خواهرجونم بعدازظهرم که پیش دردونه بودم برای دومین بار این حرکت رو تکرار کرد خودمونیم منم خیلی ذوق کردم  قدم اول رو با موفقیت میتونی برداری ولی تو قدم دوم تعادلت رو از دست میدی و میفتی امروز پسر نسبتا ارومی بودی موقع ناهار خوردن همش آب میگفتی امروز فهمیدم که نوشابه رو...
23 دی 1390

امیرعلی و بیوگرافی تحصیلی خاله

    سلام خاله جونم عزیزک خاله امتحانات خاله جونی دو هفته ای میشه که شروع شده و تا هفته ی بعد ادامه داره امتحاناتم رو بدم وارد ترم چهارم میشم واااااااااااااای خدا جونم اصلا باورم نمیشه که دوسال گذشت قند عسلم من قبولی کنکور  89 ام در رشته ی ریاضی در مقطع کارشناسی از دانشگاه پیام نور شهرستان بستان اباد که حدود نیم ساعتی با تبریز فاصله داره مهر امسال بابا رحمان زحمت کشیدن و انتقالی به صورت مهمان منو به تبریز گرفتن البته خاله جونی اصلا دانشگاهمون انتقالیمو نمیداد با برگ فوت بابا بزرگ جونی و کلی دوست اشنای بابا رحمان(پارتی بازی) تونستن یک ترم رو تو تبریز بخونم حالا ترم بعد رو خدا کریمه ببینیم چی ...
22 دی 1390

امیرعلی و نگرانی مامان الناز

سلام عزیزکم دلبند خاله این روزا مامان الناز ازت شاکیه اخه غذا درست و حسابی نمیخوری مامانی هم نگرانه که وزنت کم بمونه قبلنا خیلی خوب غذا میخوردی ولی این روزا باید هزار ترفند بریزیم تا شما غذا بخوری عاشق تنقلاتی چیزایی میخوری که اصلا برات خوب نیستن البته مامانی بهت تنقلات نمیده ولی اگه دور هم باشیم و بخواییم پفک و چیپس بخوریم شما به ما فرصت خوردن رو نمیدی همشونو یک راست میریزی اون تو اینو هم بگم خیلی دوست داری تخمه بخوری اگه بخواییم تخمه بخوریم یه جیغی میکشی که به منم بدین البته نمیتونی بجوی و بدون اینکه مزشو بفهمی همونجوری قورتش میدی ولی با این حال خیلی دوستش داری به میوه جاتم زیاد محل نمیذاری مامان النازم که...
20 دی 1390

امیرعلی و عکس بابابزرگ

سلام دردونه جونمون هشت ماهه بود که بابابزرگشو از دست داد بابابزرگی که عاشقانه نوه ی کوچولوشو دوست داشت یادمه دو سه باری با دردونه تنهایی خرید رفته بودن اون موقع ها امیرعلی عاشق بیرون رفتن بود وقتی امیرعلی گریه میکرد همیشه بابام بود که ارومش میکرد به هممون میگفت بدین به خودم تا ارومش کنم میخوابوند رو پاهاشو لالایی میگفت امیرعلی هم با دقت به لالایی گفتن بابام گوش میکرد و اروم میگرفت چه روزایی بودن یادشون بخیر باباجونم همیشه از مهربونیات و قلب بزرگت به امیرعلی خواهم گفت درست سه روز مونده به مرگ بابام امیرعلی با دستاش به سرش میزد مامان بزرگ امیرعلی(پدری) که بخاطر ناراحت نشدن ما بعدنا گفت که امیرعلی انگار میدونست که قراره اتفاقی بیفته ...
10 دی 1390

امیرعلی و تلفن

سلام دوستان عزیزم امیرعلی جون ما که به تازگی در استانه ی حرف زدنه تقریبا همه چیز رو میشناسه و با اشیای دورو برش اشنایی داره علاقه ی وافری به تلفن و حرف زدن با تلفن رو داره اخه دردونمون الو گفتن رو بلده البته به جای الو ایو میگه دیگه تلفن ما از دست امیرعلی جون در امون نیست هر وقت بیاد خونمون پدرشو درمیاره!!!   هیییسسسسسس!!!ساکت امیرعلی در حال مذاکره ی کاری مهم!!!   ...
10 دی 1390

امیرعلی و سیزده ماهگی

  عزیزترینم زندگی جبر نیست اگر بشناسی چند جمله ای محبت و ایثار را اتحاد ناگسستنی دلهای اهل ایمان را بسط انسانیت و تجزیه کدورتها و عداوتها را اگر دوستیها را جمع و دشمنیها را کم و شادیهارا ضرب و غمها را تقسیم کنی محبتها را به توان برسانی و کینه هارا زیر رادیکال ببری مفهوم زیبای زندگی را می فهمی نفسم چند جمله ی زندگیت"تعریف شده تر" و اتحاد قلبت با قلبهای دیگر مستحکم تر باد دردونه جونم امروز روز توست امروز شما وارد ماهگیت شدی بهت تبریک میگم و هزاران گل زیبا رو تقدیم عطر وجودت میکنم که از هرگلی خوشبوتر است ...
8 دی 1390

امیرعلی و جدال با تب سنج

سلام دردونه جونم الهی خاله فدات بشه دلم بدجور برات تنگیده زنگ زدم به خواهرجونی گفت که خوابیدی هر وقت پشت تلفن صدات رو میشنوم دلم برات ضعف میره اون وقتکه دلم میخواد از پشت تلفن بخورمت عزیزکم شما شازده کوچولو امید خاله هستی همه ی وجودمی اگه یه تب کوچولو بکنی میخوام دنیا نباشه میدونم که میدونی   چند روز پیش که اومده بودیم خونتون شما تازه از خواب بیدار شده بودی و مامان الناز بهمون گفت که بدن امیرعلی امروز گرمه انگار بچم تب داره منم زودی بغلت کردمو دیدم بعله کوچولومون یکم تب داره خواهر جونی تب سنج رو اورد تا ببینه تبت چقدره ولی مگه شما وروجک بلا گذاشتی انقد ورجه وورجه کردی که مامانی نتونست کارشو انجام بده خلاصه شما ه...
5 دی 1390